جام تلخی که با سروش قرآن عسل شد/ مرواریدهایی برای زندگی + فیلم

بانوی روشن‌دل افغان در گفت‌وگو با ایکنا مطرح کرد:

جام تلخی که با سروش قرآن عسل شد/ مرواریدهایی برای زندگی + فیلم

%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%84%d8%ae%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%b9%d8%b3%d9%84-%d8%b4%d8%af-%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c---%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85

کانون خبرنگاران نبأ: بانوی روشن‌دل افغان که حافظ کل قرآن است در در گفت‌و‌گو با ایکنا حفظ قرآن را مایه دل‌گرمی خود دانست و گفت: تا قبل از حفظ قرآن دنیا رنگ دیگری برایم داشت، انس با قرآن همه تلخ‌کامی‌ها را برایم شیرین کرد، ناتوانی‌هایم را به امید و دنیای تاریک را برایم روشن کرد.

زینب امینی بانوی روشن‌دل حافظ قرآن در گفت‌و‌گو با خبرنگار کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، خود را معرفی کرد و گفت: سال 1354 در افغانستان متولد شدم. پدر و مادرم اهل «وارزگان» هستند اما من در قندهار بزرگ شده‌ام. در سال 1368  به همراه مادر وبرادرم به ایران آمدم. اعضای خانواده ما همین 3 نفر بودند، یکی از برادرانم در سربازی مفقود الاثر شد و پدرم به  خاطر این دوری بیمار شد، از دنیا رفت و مادر تنها ماند.  وقتی مادر برای کار کردن از خانه  بیرون می‌رفت امنیت نداشت به همین دلیل به ایران کوچ کردیم.
وی در ادامه افزود: تا حدود سن 18 سالگی به مدرسه نرفتم چون در افغانستان امکاناتی برای روشن‌دلان وجود نداشت. قرآن را از پدرم یاد گرفتم، زمانی‌که خیلی کوچک بودم پدر سوره‌های کوچک را برایم می‌خواند. از حدود 8 سالگی که تازه بینایی‌ام را از دست داده بودم پدر برایم قرآن می‌خواند. از پدر سوره‌های کوچک را مثل آیة‌الکرسی، ناس و فلق را یاد گرفته‌بودم.

موفقیت در حفظ قرآن را از دلشکستگی‌هایم دارم

وی درباره زندگی‌ بعد از مهاجرت به ایران و تصمیمش برای حفظ قرآن گفت: اینجا که آمدیم پشت حرم هاشم‌آباد که آن زمان به نفرآباد معروف بود زندگی می‌کردیم. از همسایگان شنیدم که در هلال احمر کلاس حفظ قرآن برقرار است چون سواد نداشتم تصمیم گرفتم که قرآن را از حفظ یاد بگیرم، ثبت‌نام کردم. موفقیت‌های اندکم در حفظ قرآن را از دل‌شکستگی آن روز دارم. مادرم سر کار می‌رفت بنابراین با دختر همسایه‌ به کلاس رفتم. مربی  پای تخته حروف را برای شاگردان کلاس نوشت و درس روخوانی داد. وقتی کلاس تمام شد همراه من از مربی پرسید که ایشان برای یادگیری باید چه کاری انجام دهند؟ شما به شاگردان روخوانی یاد می‌دهید اما این شاگردتان نه سواد دارد و نه می‌‌بیند. مربی جواب داد می‌تواند سر کلاس بنشیند ولی فایده‌ای برایش نخواهد داشت. دختر همسایه‌ گفت وقتی این کلاس به دردت نمی‌خورد هزینه ثبت نام را پس بگیریم.

امینی ادامه داد: در آن‌جا و آن‌لحظه دلم خیلی سوخت، همین طور که ایستاده بودم اشک‌هایم روی زمین می‌ریخت. مسئول ثبت‌نام گفت نگران نباش ما اینجا کلاس حفظ هم داریم  شما می‌توانی در کلاس حفظ قرآن شرکت کنی. آن‌جا قرآن را با نوار و ضبط صوت  یاد می‌دهند. مربی آن کلاس خانم فاطمه حسین‌اعلایی و روشن دل بود. 2هفته اول کلاس مربی متوجه نابینایی‌ام نشد. یک روز آیه‌ای پرسید، گفتم یاد نگرفته‌ام، با تعجب پرسید مگر قرآن نداری؟ جواب دادم ندارم. آن‌جا بود که همکلاسی‌هایم به مربی گفتند که روشن‌‌دل هستم.

 


دریافت

وی با ذکر این‌که با شروع حفظ قرآن راهش برای سوادآموزی هم باز شد افزود: به مدرسه روشن‌دلان حضرت عبدالعظیم معرفی‌ شدم. در آن زمان قرآن بریل نداشتم، وضعیت مالی‌مان خیلی خوب نبود، تازه به ایران آمده بودیم حتی ضبط صوت هم نداشتیم.  برادر کوچکم که کلاس چهارم بود  آیه را برایم می‌خواند و یاد می‌گرفتم. سر کلاس هم معلم مرا کنار خودش می‌نشاند و  آیه را کلمه کلمه برایم می‌خواند. 4 سال دوره ابتدایی را در سن 18سالگی خواندم. چهار سال را در یک سال خواندم و سال بعد هم پنجم را خواندم. همین طور راهنمایی و دبیرستان را ادامه دادم. به اول دبیرستان که رسیدم حفظم تمام شد.

با صدای قرآن خواندن پدر از خواب برمی‌خواستم

زینب امینی با ذکر این که به واسطه پدرش با قرآن مأنوس شده گفت: از دوران بچگی به قرآن علاقه خاصی داشتم. پدرم وقتی برای نماز بیدار می‌شد قرآن می‌خواند، روزی نبود که قرآن نخواند. ما با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار می‌شدیم.
وی درباره تأثیر حفظ قرآن در زندگی‌اش گفت: وقتی که قرآن حفظ نمی کردم و به مدرسه هم نمی‌رفتم، در نگاه به هم‌سالانم متوجه می‌شدم که آن‌ها خیلی توانمند هستند و من نه. اگر از آن‌ها کاری می‌خواستم برایم انجام نمی‌دادند یا نمی‌دانستند، خیلی ناامید می شدم. با خود می‌گفتم چیزی از بقیه کم دارم. خودم را ناتوان‌تر از بقیه حس می کردم. ولی الحمدالله وقتی قرآن را حفظ کردم، قرآن به من امید داد.

%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%84%d8%ae%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%b9%d8%b3%d9%84-%d8%b4%d8%af-%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c---%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85

امینی از مشکلات حفظ قرآن با توجه به نابینایی‌اش یاد کرد و گفت: با نوار کاست صوت ترتیل استاد منشاوی و ضبط صوت، حفظ می کردم. اول که حفظ را شروع کردم قرآن نداشتم. بعد که به مدرسه رفتم و سواد یاد گرفتم، از قرآن با خط بریل استفاده می‌‌کردم هم از قرآن هم از ضبط صوت استفاده می‌کردم.
وی ادامه داد: بعد از گذشت چند سال که به دبیرستان رفتم از طریق رادیو قرآن با دارالقرآن خانه کارگر آشنا شدم. به صورت غیرحضوری و تلفنی قرآن را آموزش می‌دادند. چند سال بعد به «دارالقرآن هدایت» رفتم. 11 ترم مفاهیم قرآن را خواندم و شش ماه تربیت معلم را. خانم اعلایی استاد حفظ من در هلال احمر  بود، در دارالقرآن حرم عبدالعظیم(ع) نیز فاطمه اعلایی استاد دانشگاهم بود. برای تثبیت که با دارالقرآن کارگر تماس می‌گرفتم هر‌بار یک استاد بود. استاد کفاشان استاد مفاهیم واستاد تربیت مربی خانم خمسه بودند.

 


دریافت

حفظ قرآن را بدون ضبط صوت و قرآن بریل شروع کردم

امینی افزود: اوایل که به کلاس می‌رفتم ضبط صوت نداشتم. وقتی به هلال احمر رفتم  و چند آیه حفظ کردم از استاد اعلایی یک ضبط صوت جایزه گرفتم. قرآن‌های بریل را هم خودم تهیه کردم. یک مرتبه که با رادیو قرآن تماس گرفتم و سؤالی از سؤالات مسابقات قرآنی را جواب دادم، یک ربع سکه به عنوان جایزه برایم فرستادند. در فرهنگسرای ولا هم در برنامه‌ای که به مناسبت عید غدیربرگزار شد یک ربع سکه به خاطر حفظ قرآن گرفتم. در آن زمان که حفظ می‌کردم از طرف حرم حضرت عبدالعظیم(ع) حمایت می‌شدیم به طوری‌که یک جزو که حفظ می کردیم سه تومان به ما جایزه می‌دادند.

مرواریدهایی برای زندگی

بانوی روشن‌دل حافظ قرآن درباره فعالیت‌های کنونی خود گفت: در کانون نابینایان به کلاس زبان و کامپیوتر می‌روم. کارهای مروارید‌بافی‌ام را در نمایشگاه‌های کانون به نمایش می‌گذارم. مشتری‌ها یا سفارش می‌دهند و یا در نمایشگاه کارها را می‌‌بینند و خریداری می‌کنند. در کانون نابینایان یک ربع سکه به خاطر مروارید‌بافی جایزه گرفته‌ام. تصویر آثارم در سایت کارآفرینی یا انجمن نابینایان هست. رحل قرآن و رومیزی و شتر و لاک پشت و سرویس سیسمونی کودک و توسینی از نمونه کارهای مروارید بافی‌ای است که انجام می‌دهم.
وی در ادامه دغدغه قرآنی خود را مطرح کرد و گفت: آرزویم این است که در زندگی موفق باشم. هرچه که خدا برایم  بخواهد خوب است. «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» هر خیری که خدا برساند ما به آن نیازمند هستیم. می‌ترسم که عامل به قرآن نباشم همیشه از خدا می‌خواهم که فقط حافظ قرآن نباشم عامل قرآن به هم باشم.

%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%84%d8%ae%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%b9%d8%b3%d9%84-%d8%b4%d8%af-%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c---%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85

پنج هفته اول مدرسه 25 آیه قرآن حفظ کردم

زینب امینی از خاطرات شیرین رفتن به مدرسه یاد کرد و گفت: خاطرات شیرین زندگی‌ام مربوط به سه هفته اول مدرسه است. پنج هفته اول که کلاس اول را تمام کرده بودم 25 آیه از قرآن را هم حفظ کرده بودم. یک روز صبح که به مدرسه رفتم معلم گفت فردا به کلاس دوم می‌فرستمت. معلمان خانم میری بود، معلم بسیار دوست‌داشتنی که هنوز با هم در ارتباط هستیم. گفت فردا کتاب‌هایت را همراه خود بیاور کتاب‌های کلاس اول را از تو تحویل می‌گیرم و کتاب‌های کلاس دوم را در اختیارت می‌گذاریم.

وی در ادامه افزود: فردای آن روز با سرویس به مدرسه رفتم، مادر منتظرم بود تا مرا با خود ببرد، او گفت امروز روز میلاد حضرت زهرا(س)ست و هلال احمر به این مناسبت جشن گرفته است. خانم اعلایی سفارش کرده که تو را به جشن ببرم. در جشن به خاطر اینکه قرآن را به تنهایی حفظ کرده بودم یک قرآن بینایی به همراه یک واکمن کوچک از خانم اعلایی جایزه گرفتم.  آن روز خیلی خوشحال بودم.


دریافت


وی بهترین زمان عمرش را زمان مدرسه و حفظ قرآن دانست و گفت: دو مرتبه با دوستان به مشهد رفتیم. البته آنها بینا بودند و فقط من روشن‌دل بودم. به مشهد می‌رفتیم و خوش بودیم. بهترین زمان عمر من آن چهار سالی بود که با بچه‌های قرآن بودم یا به مدرسه می رفتم.

امینی از علاقه‌اش به تمام سوره‌های قرآن یاد کرد و افزود: همه سوره‌های قرآن خوب هستند. چند آیه وجود دارد که امید زیادی به من می‌دهد: آیه 186 سوره بقره می‌فرماید: « وَ اِذا سَأَلَکَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَالدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لى وَلْیُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون». خداوند در این آیه می‌فرماید هر زمان بنده‌های من از تو سؤال کردند بگو من خیلی به شما نزدیک هستم. به اعتقاد من وقتی خدا به انسان نزدیک باشد او خیلی امیدوار می شود.

خاطرات خوب زندگی‌ام از حفظ قرآن شروع شد

بانوی حافظ قرآن با ذکر این که از اول زندگی‌ خیلی سختی کشیده‌ است ادامه داد: اگر در حال حاضر خاطره خوب دارم به خاطر این است که قرآن حافظ و حامی‌ام بوده است وگرنه از زندگی هیچ خاطره خوشی نداشتم. همه خاطراتم تا قبل از این تلخ و مصیبت‌بار بودند. الحمد‌الله از وقتی که با قرآن مأنوس شده‌ام و دیگر سختی برایم معنی ندارد. خداوند می‌فرماید من بنده‌هایم را امتحان می‌کنم و من در حال حاضر متوجه شده‌ام که همه این‌ها امتحان الهی بوده است. حتی انبیاء هم امتحان می‌شدند. فقط از خدا می‌خواهم که در این امتحانات نمره قبولی به من بدهد.
 

قرآن یار و یاور صابران است

وی در ادامه افزود: قرآن یار و یاور انسان‌های تنهاست. قرآن می‌فرماید: «إِنَّ اللّه مَعَ الصَّابِرِینَ»، «و بشر صابرین».
سوره یوسف را خیلی دوست دارم. وقتی زندگی حضرت یوسف را می‌‎بینم خیلی امیدوار می‌شوم می‌گویم برادر گمنام من هم همان‌طور که حضرت یوسف گم شد و از خانواده‌اش دور شد از ما دور شد. اما حضرت یوسف بعد از 4 سال پیش خانواده برگشت، امید دارم که برادرم برگردد. اگر برنگردد و شهید شده‌ باشد باز هم خداوند می‌فرماید: « وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»  یعنی باز هم  زنده است.

%d8%ac%d8%a7%d9%85-%d8%aa%d9%84%d8%ae%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-%d8%b9%d8%b3%d9%84-%d8%b4%d8%af-%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c---%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85

فقط کافی است پایم که به حرم امام رضا(ع) برسد؛ از خدا هیچ نمی‌خواهم

امینی با اشاره به این که از میان شهرهای زیارتی فقط به مشهد مشرف شده گفت: از وقتی که به مدرسه رفته‌ام امام رضا لطف می‌کند و هر سال مرا می‌طلبد. اگر یک سال طلبیده نشوم سال بعد 2 بار می‌روم. از امام رض(ع)ا خیلی راضی‌‌‌ام که این لطف را نسبت به من دارد. تا قبل از زیارت با خود می‌گویم وقتی بروم چیزی بخواهم اما وقتی به حرم پا می‌گذارم همه چیز یادم می‌رود. انگار دیگر هیچ چیز از امام رضا(ع) نمی‌خواهم. فقط و فقط خود امام رضا(ع) را می‌خواهم حتی برای شفای چشمم دعا نمی‌کنم! خیلی‌ها می‌گویند ان‌شالله امام رضا(ع) شفایت دهد. شفای چشمت را از امام‌ رضا بخواه ولی یادم نمی‌آید تا به حال از امام رضا خواسته‌ای داشته باشم. 

بانوی حافظ قرآن با تأکید به این مطلب که وقتی کنار امام رضا(ع) هستی همه چیز داری، ادامه داد: سال گذشته دوباره مشهد رفتم. یک بار به لطف یکی از معلمان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) به همراه مادرم به کاروانی معرفی شدم. بار دوم درست 40 روز از سفر اولم گذشته بود که با کانون نابینایان به مشهد رفتم.

امینی در ادامه یادآور شد: ضریح امام رضا(ع) را با مروارید بافته است و گفت: اگر یک سال به حرم امام رضا نروم دلم می‌شکند. یک مرتبه که نرفتم گفتم یا امام رضا در دنیا کسی را به جز شما ندارم. سالی یک بار مرا می‌طلبیدید اما امسال چه؟ یک هفته که گذشت تماس گرفتند و گفتند با کاروان به امام رضا می‌فرستیمت.

 


دریافت

دوست دارم با خانواده‌ام به کربلا مشرف شوم

وی درباره آرزوهایش گفت: دلم می‌خواهد به خانه خدا بروم ولی بیشتر دوست دارم به کربلا مشرف شوم. هنوز امام حسین(ع) نطلبیده است باید خودش بطلبد. از دنیا هیچ چیز نمی‌خواهم فقط سلامتی مادرم و برادرم و بچه‌هایشان را و این‌که خداوند هدایتشان کند. امیدوارم آن طورکه خدا می‌خواهد بار بیایند. خداوند هرچه بخواهد خودش می‌‌دهد و اگر به کسی چیزی ندهد حتماً به صلاحش بوده است. این شرایط هم حتماً به صلاحم بوده و حکمتی در کار خدا بوده است.

زینب امینی در پایان افزود: با زیارت عاشورا خوش می‌گذرانم؛ آن زمان که به امام حسین(ع) سلام می‌دهیم و آن قسمت که می‌گوییم «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». دعای عهد را خیلی دوست دارم «اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ» دوست دارم یک سفر با خانواده‌ام به کربلا بروم، با مادر و برادرم و بچه‌هایش به کربلا و نجف مشرف شوم.